loading...

We are all Dreamers

Fight till the last gasp

بازدید : 161
دوشنبه 11 اسفند 1398 زمان : 8:17

فنجان قهوه را روی میز خانم موشه گذاشتم و همانطور که جواب پیام مادرم را می‌دادم حواسم به فرشته بود که برایمان از خودش می‌گفت. منظورم از «ما» من و خانم موشه است. فرشته را خیلی خوب نمی‌شناسم. دومین جلسه‌‌‌ای است که با هم داریم و جز همان چیزهای معمول چیز خاصی از یکدیگر نمی‌دانیم. می‌دانم یازدهم است و می‌دانم گرافیک می‌خواند. می‌دانم یک خواهر بزرگ دارد و می‌دانم چندتا از مشکلاتش با چندتا از مشکلات من یکی است و همین باعث می‌شود آن چنان صمیمانه به یکدیگر لبخند بزنیم که تا آخر روز، تنها بخاطر آن لبخند، مملو از شادی باشیم. من و او روی کاناپه‌های زرد رنگ اتاق کوچک خانم موشه می‌نشینیم و نوبتی از خودمان می‌گوییم. خانم موشه با اینکه خودش خیلی ساده لباس می‌پوشد و آرایشی هم ندارد، اما اتاقش خیلی زیباست و ما معمولا بحث‌هایمان را به رنگ‌های مورد علاقمان سوق می‌دهیم و زیرکانه از خانم موشه درباره‌ی رنگ سال بعد که برای اتاقش در نظر دارد می‌پرسیم. خانم موشه زیرکانه تر از ما به سوالمان پاسخی نمی‌دهد و ما متوجه می‌شویم که باید تا اولین جلسه بعد از سال نو صبر کنیم.

برسد به دست محتکران
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 12
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 4
  • بازدید کننده امروز : 5
  • باردید دیروز : 10
  • بازدید کننده دیروز : 11
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 40
  • بازدید ماه : 16
  • بازدید سال : 246
  • بازدید کلی : 3921
  • کدهای اختصاصی